معنی پلک شکافته

حل جدول

پلک شکافته

اشتر


شکافته

چاک خورده، دریده

لغت نامه دهخدا

شکافته

شکافته. [ش ِ/ ش ِ ت َ / ت ِ] (ن مف) چاک شده و دریده. (ناظم الاطباء). چاک خورده. رخنه یافته. (فرهنگ فارسی معین). مُطَیَّر. (منتهی الارب). مشقوق. منشق. کفته. مِفَلَّق مُفَلَّقَه. کافته. کافتیده. ترکیده. غاچ خورده. مُنْفَلَق. کفیده. منبزل. بطیر. (یادداشت مؤلف): انهتاک، دریده و شکافته شدن پرده. انخراع، شکافته شدن نیزه و پاره گردیدن. تصدع، شکافته شدن چیزی. اخرب، شکافته گوش سوراخ کرده. مخرب، شکافته گوش. اهتزام، شکافته و واگردیدن ابر. (منتهی الارب). اشرم، شکافته بینی. (دهار).
- شکافته پوست، پوست بازکرده. که پوست باز کند: بادام شکافته پوست. (یادداشت مؤلف).
- شکافته سم، که سم آن شکاف داشته باشد: ستور شکافته سم، چون گاو و گوسفند. (یادداشت مؤلف). زنگله دار.
- شکافته شدن، دریده شدن. ابتزال. تشرم. شکاف برداشتن. شکافته گردیدن. (یادداشت مؤلف). تفتق. (تاج المصادر بیهقی). تشقق. (المصادر زوزنی) (دهار) (منتهی الارب). تفطر. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). انفطار. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). انشقاق. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). انبزال. انفلاع. (دهار). تقدد. (المصادر زوزنی). تفلج. (دهار). تفقؤ. تبزل. (المصادر زوزنی). انهزام، شکافته وکفته شدن عصا چندانکه آواز برآید از وی. تهمؤ؛ شکافته و کهنه شدن جامه. (منتهی الارب). انخراع. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تزلع. (تاج المصادر بیهقی). انخرام. (دهار). تفری. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). تفلق. (دهار). انفداد. ابتزال. (تاج المصادر بیهقی). انفقاق. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). انفزاء. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). انفلاع. انبعاج. (تاج المصادر بیهقی). انعقاق. (تاج المصادر بیهقی). انعطاط. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). انشرام. (تاج المصادر بیهقی). انصداع. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). انصباح. (تاج المصادر بیهقی). انفلاق. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). تفلق. (المصادر زوزنی).
- || مشتق شدن کلمه ای از ریشه ای. (یادداشت مؤلف). اشتقاق. (دهار).
- شکافته شده، دریده شده. شکاف داده شده: شفیظ؛ چوب شکافته شده. (منتهی الارب).
- شکافته گردیدن، شکاف یافتن. دریده شدن. شکافته شدن. (یادداشت مؤلف). انخرام. انفیاء. تخرم: تهتک، دریده و شکافته گردیدن پرده. تخرم، شکافته گردیدن عصا. خرم، شکافته گردیدن بینی کسی. (منتهی الارب). و رجوع به ماده ٔ شکافتن و ترکیب شکافته شدن شود.
- شکافته گوش، اخرق. اخرب. گوسفند یا حیوان و انسانی که گوش او را شکافته باشند. (یادداشت مؤلف): بحیره؛ شتر شکافته گوش. (یادداشت مؤلف). شرقاء؛ شکافته گوش به درازا. (دهار).
- شکافته لب، لب شکری. که لب او چاک داشته باشد. (یادداشت مؤلف): افلح، شکافته لب زیرین. (دهار) (تاج المصادر بیهقی).و رجوع به افلح و اعلم شود.
|| پاره شده. دریده شده. || شکسته. || نشأت یافته. پدیدآمده. || منتج. حاصل شده. || اشتقاق یافته. مشتق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن در همه معانی شود. || (اِ) درز. (ناظم الاطباء). چاک.درز. شکاف. ترک. تراک. (یادداشت مؤلف). || درد شکم. || قولنج. || تپنکوو صندوقچه. (ناظم الاطباء).


پلک

پلک. [پ ُ] (اِ) گرده. کلیه. وَک.

پلک. [پ َ] (اِ) در «نور» پاپیتال را نامند.

پلک. [پ ُ] (اِخ) نام چند ناحیه در کشورهای متحد امریکا که به اسم پلک رئیس جمهور آن دولت خوانده شده است. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه ٔ پولک).

پلک. [پ ِ / پ َ / پ َ ل ِ / پ َ ل َ] (اِ) پوست گرداگرد چشم. (غیاث اللغات). دو پرده ٔ متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روئیده است. پُلُکه. بام چشم. نیام چشم. (برهان قاطع و بهار عجم ازغیاث اللغات) جفن. عَیر. (منتهی الارب):
دو لب چو نار کفیده و دو پلک سوسن سرخ
دو رخ چو نار شگفته دو بلک لاله ٔ لال.
فرخی [در صفت تذرو].
بچندان که او پلک بر هم زدش
شد و بستد و باز پس آمدش.
(از لغتنامه ٔ اسدی).
مژه بر پلکم ار شود پیکان
موی بر فرقم ار شود سرپاس.
مسعودسعد.
در آن گفتن پلک بر هم غنودش
درآمد خواب مرگ و خوش ربودش.
امیرخسرو دهلوی.
تیرت سواد چشم عدو حک کند چنانک
نه آگهی بدیده و نه در پَلَک بود.
امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ ضیاء).
پَلَک همی زند و دل همی برد چشمت
چو جادوئی که لب اندرفسون بجنباند.
امیرخسرو دهلوی.
سوزن پَلَکا کدام سوئی
غنچه دهنا کدام روئی.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام)
نهاد نرگس بر خط سبزه چشم چنان
که پلک هم نتواند زدن که حیرانست.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
پلک کبود نرگس چشم پرآب من
نیلوفری است کو نکند میل آفتاب.
سلمان ساوجی.
بادام چشم من زده بر پلکها شکر
لوزینه ایست ریخته جلابش از گلاب.
سلمان ساوجی.
وا کرده ز پلک چشم گریان
درها بسرای قرب یزدان.
واله هروی (از آنندراج).
اگر ز روی تو نظارگی ببندد چشم
ز پلک دیده گشاید دریچه نظرش.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
با پلک چشم نتوان راه سرشک بستن
کی پیش سیل گیرد دیوار نم کشیده.
یغما (از فرهنگ ضیاء).
دم اندر حلق آن چون تفته شعله
مژه بر پلک این چون تیز خارست.
؟
اغضاء؛ پلکهای چشم بیکدیگرنزدیک آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر). خنطر؛ عجوز کلان سال که پلکها و گوشت روی وی فروهشته باشد. (منتهی الارب). احضام العین، آنچه بر آن استوار است کرانهای پلک چشم. خفش، علتی در پلکهای چشم که بی درد بود. غَطف، دراز و دوتاشدگی پلک. (منتهی الارب). اشتار؛ پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). عَطف، درازی پلک. جَرَب، خشونتی است که در داخل پلک عارض شود و بدان آب از چشم روان باشد. (منتهی الارب). اغماض، پلک چشم فراهم گرفتن. || مژگان چشم. موی مژه. (غیاث اللغات). || پلک بینی. از مهذب الاسماء در معنی لفظ وتره و وتیره مفهوم میشود که لفظ پلک درفارسی بمعنی پرده ٔ بینی و پره ٔ آن هم هست. (فرهنگ نظام). || آویخته. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). معلق.
- پلک زبرین، پوست بالای چشم و آن حرکت میکند. لحج. (منتهی الارب).
- پلک زیرین، پوست پائین چشم و آن حرکت ندارد.
- پلک گردیده، اشتر.

پلک. [پ ُ] (اِخ) نام قریه ای است از توابع بیضاء (فارس) دو فرسنگ بیشتر شمالی تل بیضاء. (از فارس نامه ٔ ناصری).

پلک. [پ ُ] (اِخ) جیمس نُکس. یکی از رجال سیاسی کشورهای متحدامریکا. وی از سال 1845 تا 1848م. رئیس جمهور بود ودر جنگ با مکزیک غالب شد و مکزیک جدید و کالیفرنیا را تسخیر کرد. مولد وی بسال 1795 و وفات در 1849م.

فرهنگ معین

شکافته

چاک خورده، پاره شده، شکسته. [خوانش: (ش تَ تِ) (ص مف.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

شکافته

(اسم) چاک خورده رخنه یافته، پاره شده دریده، شکسته، نشات یافته پدید آمده، منتج حاصل شده، استشاق یافته مشتق.


پلک

‎ (اسم) پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی. -4 (صفت) آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. (اسم) گرده کلیه

گویش مازندرانی

پلک پلک

جست و خیز ماهی پس از بیرون آمدن از آب

فرهنگ عمید

شکافته

چاک‌خورده، دریده،

فارسی به آلمانی

شکافته

Aufgegabelt

معادل ابجد

پلک شکافته

858

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری